وقف اشک است زندگانی من ای که از کودکی شده، غم من در قبر من به من برگرد ای شب اوّل محرّم من چون نهالی که اشک پایش ریخت در عزایت شدم سترگ «حسین» السلام ای حقیقت محزون السلام ای غم بزرگ «حسین» این زبانی که برده نام تو را پاسخ من امام، خواهد گفت صورتی که شدست خیس از اشک عاقبت بین قبر خواهدخفت یاد کردم ز عاشقانی که حسرت روضه‌هات را دارند پدرانی که این محرّم را زیر سنگ لحد عزادارند مادرانی که مانده از آنان چادری مشکی و گل لبخند قد نداد عمرشان که این دهه هم قیمه‌ی نذری تو را بپزند مادرانی که چادر آنها خیمه‌های تو را به‌ پا می‌کرد یاد کردم از آن النگو که مادرم خرج روضه‌ها می‌کرد حتم دارم که می‌خورم حسرت هرچه خود را برات کم زده‌ام آی سنگ لحد! بگو به حسین سنگ او را به سینه‌ام زده‌ام زندگانی عزیز بود و شریف تا زمانی که زیر پرچم بود دوست دارم که خوب گریه کنم شاید این آخرین محرّم بود